به گزارش راه شلمچه، قاسم جعفری نماینده ادوار مردم بجنورد در مجلس شورای اسلامی و از آزادگان سرافراز دوران دفاع مقدس در خاطرات خود نوشت: « ۲۶ مرداد موسم بازخوانی حیات در اردوگاه اسارت در زندان بینایی ام را از دست دادم و اگر کمک تو نبود شاید احترام و شخصیت را نیز از دست می دادم»
این عبارت مضمون مطلبی است که یکی از رهبران جنبش رهایی هند از اشغال انگلیسی ها خطاب به برخی مخاطبانش می گوید .
در همین ابتدای سخن خوب است از جانب همه همه هم سنگران کم نظیرم که مثل بنده خس بی سر و پای افتاده در رود زلال و روانشان بودم اعتراف کنم که آنچه اسیران ایرانی را از چنگ ماموران نازیست صدام مبتلا به امراض حاده نفسانی و فزون طلبی های بی پایان نجات داد دعای خیر امتی خدا جو بود که به یمن صدق نیتشان در معرض اجابت خدای لطیف و قادر و فریاد رس مضطران قرار گرفت .برای شناخت واقعی تر صدام پیشنهاد می کنم در کنار آنچه از فاجعه حلبچه و غیره می دانید مثلا مستند " آیت الله " ساخته سید مصطفی موسوی تبار را که خیرا رونمایی شد ببینید تا معلوم شود بر سر مردم دوست دار اهل بیت طی سال های حکومتش و بویژه در جریان سرکوب انتفاضه شعبانیه چه آورد تا حساب رفتار با اسیران جنگی که به دنبال نبرد مستقیم ،گرفتار دامش شده اند روشن تر شود . وقتی فیلم"سقوط " ساخته ۲۰۰۳ را می دیدم که دو هفته آخر زندگی هیتلر را روایت می کند مشترکات رفتاری ، فکری و روانی زیاد با آنچه از صدام عیان شده است در ذهنم برجسته می شد . هیتلر می گوید اگر قرار است امپراتوری من سقوط کند دیگر مردم آلمان چه اهمیتی دارند آنان باید به تاوان عدم همراهی برای حفظ آرزوهای من نابود شوند من اصلا برای آنان دل نمی سوزانم و صدام نیز با مردم خود عملا همینگونه رفتار کرد که اشارت مختصر ما در این مقال نمی از یم است که بالمناسبه گفته آمد .
اولین اقدام دشمن پس از اسارت نیروها تلاش برای شکستن شخصیت اسیر است تا او باور کند که از این به بعد هیچ تر از هیچ است و اگر نفسی می کشد از باب ترحم قدرت مسلط بر کیان وجودی اوست . یادم آمد که افسر عراقی در همان روزهای اول در حالی که ماموران خشن و قداره بند و گوش به فرمان برای اجرای اوامر بر گردش حلقه زده بودند باتوم ضخیمی را به نشانه تهدید تکان می داد و با تبختری فرعونی می گفت ؛" در ایران هر چه بودید و هر موقعیتی داشتید تمام شد اینک اسیر ما هستید و باید ریز و درشت آنچه ما می خواهیم مراعات کنید " در حین افاضاتش زیر چشمی می پایید و اگر واکنشی بر خلاف انتظارش احساس می کرد همچون گرگان بی رحم دندان بر هم می کشید و رو به فرد مورد غضب چون درندگان نعره می زد که " اکسر راسک و.." سرت را می شکنم و چه و چه . در راستای همین تحقیر گری ها روزی ماموری کینه توز سر راه اسیری سبز شد که به ظاهر نحیف و استخوانی بود ؛ - البته به خاطر شرایط سخت اردوگاه ، سوء تغذیه ، سوء بهداشت ، فقدان سلامت روانی و شکنجه های جسمی جمعی و انفرادی که هر لحظه نصیب اسرا می شد عموما وضع جسمی نزاری داشتند اما برخی به دلیل جراحت های شدیدتر در جبهه بحرانی تر بودند - به او گفت : حمید رضا تعرف انک اسیر ؟ گفت آری می دانم که اسیر شمایم . ادامه داد ؛ " تعرف انک ذلیل ؟ " حمیدرضا با اراده ای مثال زدنی بازوی لاغر خود را به رخ مامور بعثی کشید تیر نگاهش را بر او دوخت و با صلابت پاسخ داد من اسیر هستم اما ذلیل ، هرگز !
بی آن که معادلات جاری دنیا در عالم تئوری را بدانیم ما عملا در جنگ اراده ها واقع بودیم و آن چه عراقی ها را می افسرد همین اراده و ایمان و امید در بحر وجودی اسیران بود . افسر چند ستاره بعثی پیرمردی ۷۰ ساله را در میدان وسط اردوگاه به سخن گرفت و حرف آخرش این بود که اگر آزاد شوی آیا به جبهه بر می گردی ؟ آری ، مادامی که متجاوز در خاک من است و چشم تعرض به دین و ناموس و مردمم را دارد به امر قرآن دفاع بر من واجب است . این واقعیت چنان عیان بود که عراقی ها در صورت سقوط جنگنده ایرانی دست و پای خلبان را به عمد می شکستند و بعد چنان نافرم می بستند که حتی در صورت آزادی دیگر یارای پرواز نداشته باشد و آشکارا می گفتند ما با شما چنان خواهیم کرد که با کلکسیونی از دردهای ناشناخته بازگردید و چنان گرفتار شوید که لذتی از زندگی نبرید . در گوشه ای از اردوگاه ها جایی داشتند که به زندان انفرادی شهرت داشت و با بهانه هایی واهی افرادی را که نشانه کرده بودند برای پذیرایی ویژه چند روزه به آنجا منتقل می کردند ؛ کم تر پیش می آمد که در اثر آن شکنجه ها و سوء رفتارها اسیری به دردهای طویل المدت مبتلا نگردد . یکی از جرائم نابخشودنی بعثی ها آن بود که افرادی را به بهانه معالجه به بیمارستان اعزام می کردند اما در آنجا بی آن که مجاز باشند و اسیر مطلع گردد جسم او را ابزار آموزش دانشجویان رشته پزشکی در سالن تشریح قرار می دادند . بسیاری از افراد در همین فرایند جان می دادند و برایشان پرونده جعلی پزشکی می ساختند تا برای اطلاع دولت ایران و خانواده افراد تحویل ماموران صلیب سرخ دهند . کسانی هم که به ظاهر زنده می ماندند به ناچار باید همزیست دردهای مزمن و طاقت سوز می شدند .
از نظر عراقی ها ورزش و جست و خیز و نشاط اسرا قابل تحمل ود . آنان با جسم نحیف و بیمار و چهره های اسکلتی حال می کردند و خوش نداشتند که شادابی و امید بر شریان حیات اردوگاه جریان یابد .
به رغم ادعای مسلمانی حتی دینداری ، ادای فرائص و انجام مناسک عبادی را برنمی تافتند .گاه افرادی را به جرم اقامه جماعت تا چند هفته در سلول انفرادی با شکنجه های ویژه پذیرایی می کردند .
در در همان ماه های اول اسارت ، یک روز موقع آمارگیری صبحگاهی مرا از صف آمار بیرون کشید - عراقی ها در طول اسارت بسته به شرایط بین یک تا پنج بار اسرا را در داخل یا مقابل آسایشگاه برای شمارش گاه برای ساعات طولانی می نشاندند . در پایان کار ، خط و نشان هایش را مترجم که یکی از برادران خوب اهوازی بود برایم حجی کرد ؛" ما می دانیم که برای اسرا سخنرانی می کنید ؛ کلاس می گذارید و نماز جماعت اقامه می کنید ؛ به شما هشدار می دهم " هنا معسکر ، مو جامعه " ، بار دیگر تکرار شود بلایی سرت می اورم که در تصور نگنجد خلاصه مشتی حرافی از این قبیل تحویلم داد . از میان همه حرف هایش این جمله برایم جالب بود اینجا پادگان است نه جامعه . با کمی پی گیری فهمیدم جامع یعنی مسجد و جامعه یعنی دانشگاه . ادامه اسارت برایمان ثابت کرد که بعثی های صدامی هم با مسجد مخالفند و هم با دانشگاه .وای به حال اسیری که خودکار و قلم و یا کاغذی - بویژه در ماه های اول اسارت - در بساطش یافت می شد ! قلم یک سانتی متری مساوی بود با پیدا شدن یک سلاح کشتار جمعی و نجاتش از این معرکه جز اعجاز راه دیگری نداشت . گر چه این مساله هم فراز و فرود هایی داشت اما در کل سر و کار داشتن با علم و نوشتن و آموزش حرکت در میدان مینی فعال محسوب می شد. درخواست اسرا از عراقی ها و خصوصا ماموران صلیب سرخ که تظاهر به همراهی و برآوردن خواسته های اسرا داشتند ، آوردن کتاب های دعا مثل صحیفه سجادیه ، مفاتیح الجنان ، افزایش مجلدات قرآن برای امکان تلاوت بیشتر و نیز کتاب های علمی فقهی مذهبی آموزشی تاریخی و غیره بود ؛ کتب علمی را که عملا نمی آوردند و در قبال درخواست مفاتیح و نهج البلاغه صراحت لهجه داشتند که برای مخالفت با همین ها با شما می جنگیم !
آنان بر این باور بودند که با رفت و آمد عناصر معاند و فراری از کشور به داخل اردوگاه عنان جنگ فرهنگی را در دست می گیرند و در شستشوی مغزی اسرا موفق می شوند ؛ به همین خاطر هر عنصر ریز و درشت خائن و فراری را با هر حرفه و مشربی که گیرشان می آمد برای زیاده گویی ، به تناسب وارد اردوگاه می کردند .بسته ای معجون از خواننده زمان شاهی تا اعضای گروهک های وطن فروش ، آخوند نماهای بی دین ، نفوذی های فراری و غیره . اصلی ترین هدف آنان ایجاد بد بینی به مسوولان نظام جمهوری اسلامی از صدر تا ذیل بود ؛ می گفتند ما صلح می خواهیم اما ( امام ) خمینی بر طبل جنگ می کوبد . ما می خواهیم شما را آزاد کنیم مسوولان ایرانی می گویند ما این اسرا را نمی خواهیم .خانواده های شما را نیز تحت فشار قرار می دهند و خزعبلاتی از این دست که واکنشی جز پوزخند اسرا را در بر نداشت . در فیلم امپراتور ساخته ۲۰۱۲ عبارتی دارد که ژاپنی ها به رغم سرنوشت بد جنگ که تصمیمات امپراتور هیروهیتو و هیات حاکمه در فرایند جنگ برایشان رقم زد اما به امپراتور وفادار ماندند اما به صراحت باید اعتراف کرد ملت ایران و از جمله فرزندان بند نشین خمینی کبیر ره در وفاداری توام با بصیرت و معرفت فاتح قله هایی شدند که سنت زده های ژاپنی از درک آن عاجزند .پس اعلام صلح گروهی در ژابن به مقر امپراتور هجوم بردند تا او را بکشند اما مخفیگاهش را نیافتند اما سربازان خمینی با گفتار و کردار ثابت کردند که جنگ و صلح پا به رکاب امامشان هستند .
پس از قبول قطعنامه ۵۹۸ عراقی ها به فکر افتادند به خیال خام خود با بردن اسیران برای زیارت عتبات چهره کریهی از آنان بر لوح سینه اسرا حک شده را بزک کنند اما ماجرا بر وفق مراد آنان پیش نرفت و چه دیدنی بود قیافه های ماتم زده افسران بعثی آنگاه که در جوار ضریح سپهدار حسین ع طنین صدای پاره های وجودی ملت ایران پیچید که " ابا الفضل علمدار خمینی را نگه دار ." گاهی روزنه هایی باز می شد و در سیاه چال بی اطلاعی خبرهایی به جمع اسرا درز می کرد که واقعیت های جهان بیرون را می فهمیدند اسرا نام این منبع خبر را سفره حضرت ابا الفضل گذاشته بودند . از جمله رزق ما از این سفره سخنی از امام ره در باره اسرا بود که در پیام خود به مناسبت سالگرد دفاع مقدس نوشته بود :" اسرا در چنگال دژخیمان خود سرود آزادی اند و احرار جهان آنان را زمزمه می کنند . " این بود که رشته های جعلی ماشین دروغ سازی عراقی ها در نزد اسرا پیشاپیش پنبه می شد و تلاش های مذبوحانه شان جواب عکس می داد . یک روز همه را جمع کردند و فیلم مسخره ای به نمایش گذاشتند که مثلا ایران با اسرای عراقی بد رفتاری می کند .پاسداران دو پای اسیری را به دو ماشین جیپ بستند و در جهت مخالف حرکت کردند تا دو نیم شود .بعدها معلوم شد این فیلم به سفارش عراقی ها در یکی از کمپانی های غربی پخت و پز شده است . نمایش در حدی کارتونی و حماقت بار بود که مخاطبانی که هرگز سر رشته از فیلم سازی و فیلمبرداری نداشتند هم ساختگی بودنش را می فهمیدند . پس از نمایش افسر عراقی چانه خود را حرکت داد که ببینید ( امام ) خمینی ..به یکباره صدای رسای صلوات دیوارهای بتونی اردوگاه را لرزاند . ماموران داخل جا خوردند نگاهبانان طبقه دوم دست به ماشه شدند .ستوان عبد السلام که می خواست ظاهر خود را عادی نشان دهد پرسید چرا صلوات فرستادید من فقط گفتم ( امام ) خمینی ..این بار صدای صلوات دو چندان شد و بار سوم که نام امام را به نشانه طعن و تعریض بر زبان آورد تو گویی بمب صلوات منفجر شد و او چاره ای نداشت جز آن که کمی غر و لند و تهدید کند و بعد جل و پلاسش را بردارد و برود. .
بعثی ها خیلی علاقه مند به ایجاد تفرقه در جمع اسرا بودند . گاهی بچه ها را بر اساس قومیتی ( ترک و کرد و فارس و..) در آسایشگاه ها توزیع می کردند . گاهی بازی سپاهی ارتشی سرباز بسیجی راه می انداختند . گاهی بر اساس میزان مذهبی بودن و رفتار افراد تصمیم می گرفتند و .. اما رزمندگان دربند ایرانی که همگی بر اساس غیرت ملی و اعتقاد به باورها آمده بودند طعمه چرب و چیلی نبودند که به راحتی از حلقوم آنان پایین بروند . یادی کنم از یک شهید بزرگوار حمزه عبدی اهل مشهد که دانشجو و طلبه بود و گویا بعدها در کردستان عرشی شد . در حال وضو گرفتن بود که مسوولی گفت حاجی برای راهپیمایی امروز یک شعار تازه می خواهیم و او فی البداهه گفت :
این عبارت مضمون مطلبی است که یکی از رهبران جنبش رهایی هند از اشغال انگلیسی ها خطاب به برخی مخاطبانش می گوید .
در همین ابتدای سخن خوب است از جانب همه همه هم سنگران کم نظیرم که مثل بنده خس بی سر و پای افتاده در رود زلال و روانشان بودم اعتراف کنم که آنچه اسیران ایرانی را از چنگ ماموران نازیست صدام مبتلا به امراض حاده نفسانی و فزون طلبی های بی پایان نجات داد دعای خیر امتی خدا جو بود که به یمن صدق نیتشان در معرض اجابت خدای لطیف و قادر و فریاد رس مضطران قرار گرفت .برای شناخت واقعی تر صدام پیشنهاد می کنم در کنار آنچه از فاجعه حلبچه و غیره می دانید مثلا مستند " آیت الله " ساخته سید مصطفی موسوی تبار را که خیرا رونمایی شد ببینید تا معلوم شود بر سر مردم دوست دار اهل بیت طی سال های حکومتش و بویژه در جریان سرکوب انتفاضه شعبانیه چه آورد تا حساب رفتار با اسیران جنگی که به دنبال نبرد مستقیم ،گرفتار دامش شده اند روشن تر شود . وقتی فیلم"سقوط " ساخته ۲۰۰۳ را می دیدم که دو هفته آخر زندگی هیتلر را روایت می کند مشترکات رفتاری ، فکری و روانی زیاد با آنچه از صدام عیان شده است در ذهنم برجسته می شد . هیتلر می گوید اگر قرار است امپراتوری من سقوط کند دیگر مردم آلمان چه اهمیتی دارند آنان باید به تاوان عدم همراهی برای حفظ آرزوهای من نابود شوند من اصلا برای آنان دل نمی سوزانم و صدام نیز با مردم خود عملا همینگونه رفتار کرد که اشارت مختصر ما در این مقال نمی از یم است که بالمناسبه گفته آمد .
اولین اقدام دشمن پس از اسارت نیروها تلاش برای شکستن شخصیت اسیر است تا او باور کند که از این به بعد هیچ تر از هیچ است و اگر نفسی می کشد از باب ترحم قدرت مسلط بر کیان وجودی اوست . یادم آمد که افسر عراقی در همان روزهای اول در حالی که ماموران خشن و قداره بند و گوش به فرمان برای اجرای اوامر بر گردش حلقه زده بودند باتوم ضخیمی را به نشانه تهدید تکان می داد و با تبختری فرعونی می گفت ؛" در ایران هر چه بودید و هر موقعیتی داشتید تمام شد اینک اسیر ما هستید و باید ریز و درشت آنچه ما می خواهیم مراعات کنید " در حین افاضاتش زیر چشمی می پایید و اگر واکنشی بر خلاف انتظارش احساس می کرد همچون گرگان بی رحم دندان بر هم می کشید و رو به فرد مورد غضب چون درندگان نعره می زد که " اکسر راسک و.." سرت را می شکنم و چه و چه . در راستای همین تحقیر گری ها روزی ماموری کینه توز سر راه اسیری سبز شد که به ظاهر نحیف و استخوانی بود ؛ - البته به خاطر شرایط سخت اردوگاه ، سوء تغذیه ، سوء بهداشت ، فقدان سلامت روانی و شکنجه های جسمی جمعی و انفرادی که هر لحظه نصیب اسرا می شد عموما وضع جسمی نزاری داشتند اما برخی به دلیل جراحت های شدیدتر در جبهه بحرانی تر بودند - به او گفت : حمید رضا تعرف انک اسیر ؟ گفت آری می دانم که اسیر شمایم . ادامه داد ؛ " تعرف انک ذلیل ؟ " حمیدرضا با اراده ای مثال زدنی بازوی لاغر خود را به رخ مامور بعثی کشید تیر نگاهش را بر او دوخت و با صلابت پاسخ داد من اسیر هستم اما ذلیل ، هرگز !
بی آن که معادلات جاری دنیا در عالم تئوری را بدانیم ما عملا در جنگ اراده ها واقع بودیم و آن چه عراقی ها را می افسرد همین اراده و ایمان و امید در بحر وجودی اسیران بود . افسر چند ستاره بعثی پیرمردی ۷۰ ساله را در میدان وسط اردوگاه به سخن گرفت و حرف آخرش این بود که اگر آزاد شوی آیا به جبهه بر می گردی ؟ آری ، مادامی که متجاوز در خاک من است و چشم تعرض به دین و ناموس و مردمم را دارد به امر قرآن دفاع بر من واجب است . این واقعیت چنان عیان بود که عراقی ها در صورت سقوط جنگنده ایرانی دست و پای خلبان را به عمد می شکستند و بعد چنان نافرم می بستند که حتی در صورت آزادی دیگر یارای پرواز نداشته باشد و آشکارا می گفتند ما با شما چنان خواهیم کرد که با کلکسیونی از دردهای ناشناخته بازگردید و چنان گرفتار شوید که لذتی از زندگی نبرید . در گوشه ای از اردوگاه ها جایی داشتند که به زندان انفرادی شهرت داشت و با بهانه هایی واهی افرادی را که نشانه کرده بودند برای پذیرایی ویژه چند روزه به آنجا منتقل می کردند ؛ کم تر پیش می آمد که در اثر آن شکنجه ها و سوء رفتارها اسیری به دردهای طویل المدت مبتلا نگردد . یکی از جرائم نابخشودنی بعثی ها آن بود که افرادی را به بهانه معالجه به بیمارستان اعزام می کردند اما در آنجا بی آن که مجاز باشند و اسیر مطلع گردد جسم او را ابزار آموزش دانشجویان رشته پزشکی در سالن تشریح قرار می دادند . بسیاری از افراد در همین فرایند جان می دادند و برایشان پرونده جعلی پزشکی می ساختند تا برای اطلاع دولت ایران و خانواده افراد تحویل ماموران صلیب سرخ دهند . کسانی هم که به ظاهر زنده می ماندند به ناچار باید همزیست دردهای مزمن و طاقت سوز می شدند .
از نظر عراقی ها ورزش و جست و خیز و نشاط اسرا قابل تحمل ود . آنان با جسم نحیف و بیمار و چهره های اسکلتی حال می کردند و خوش نداشتند که شادابی و امید بر شریان حیات اردوگاه جریان یابد .
به رغم ادعای مسلمانی حتی دینداری ، ادای فرائص و انجام مناسک عبادی را برنمی تافتند .گاه افرادی را به جرم اقامه جماعت تا چند هفته در سلول انفرادی با شکنجه های ویژه پذیرایی می کردند .
در در همان ماه های اول اسارت ، یک روز موقع آمارگیری صبحگاهی مرا از صف آمار بیرون کشید - عراقی ها در طول اسارت بسته به شرایط بین یک تا پنج بار اسرا را در داخل یا مقابل آسایشگاه برای شمارش گاه برای ساعات طولانی می نشاندند . در پایان کار ، خط و نشان هایش را مترجم که یکی از برادران خوب اهوازی بود برایم حجی کرد ؛" ما می دانیم که برای اسرا سخنرانی می کنید ؛ کلاس می گذارید و نماز جماعت اقامه می کنید ؛ به شما هشدار می دهم " هنا معسکر ، مو جامعه " ، بار دیگر تکرار شود بلایی سرت می اورم که در تصور نگنجد خلاصه مشتی حرافی از این قبیل تحویلم داد . از میان همه حرف هایش این جمله برایم جالب بود اینجا پادگان است نه جامعه . با کمی پی گیری فهمیدم جامع یعنی مسجد و جامعه یعنی دانشگاه . ادامه اسارت برایمان ثابت کرد که بعثی های صدامی هم با مسجد مخالفند و هم با دانشگاه .وای به حال اسیری که خودکار و قلم و یا کاغذی - بویژه در ماه های اول اسارت - در بساطش یافت می شد ! قلم یک سانتی متری مساوی بود با پیدا شدن یک سلاح کشتار جمعی و نجاتش از این معرکه جز اعجاز راه دیگری نداشت . گر چه این مساله هم فراز و فرود هایی داشت اما در کل سر و کار داشتن با علم و نوشتن و آموزش حرکت در میدان مینی فعال محسوب می شد. درخواست اسرا از عراقی ها و خصوصا ماموران صلیب سرخ که تظاهر به همراهی و برآوردن خواسته های اسرا داشتند ، آوردن کتاب های دعا مثل صحیفه سجادیه ، مفاتیح الجنان ، افزایش مجلدات قرآن برای امکان تلاوت بیشتر و نیز کتاب های علمی فقهی مذهبی آموزشی تاریخی و غیره بود ؛ کتب علمی را که عملا نمی آوردند و در قبال درخواست مفاتیح و نهج البلاغه صراحت لهجه داشتند که برای مخالفت با همین ها با شما می جنگیم !
آنان بر این باور بودند که با رفت و آمد عناصر معاند و فراری از کشور به داخل اردوگاه عنان جنگ فرهنگی را در دست می گیرند و در شستشوی مغزی اسرا موفق می شوند ؛ به همین خاطر هر عنصر ریز و درشت خائن و فراری را با هر حرفه و مشربی که گیرشان می آمد برای زیاده گویی ، به تناسب وارد اردوگاه می کردند .بسته ای معجون از خواننده زمان شاهی تا اعضای گروهک های وطن فروش ، آخوند نماهای بی دین ، نفوذی های فراری و غیره . اصلی ترین هدف آنان ایجاد بد بینی به مسوولان نظام جمهوری اسلامی از صدر تا ذیل بود ؛ می گفتند ما صلح می خواهیم اما ( امام ) خمینی بر طبل جنگ می کوبد . ما می خواهیم شما را آزاد کنیم مسوولان ایرانی می گویند ما این اسرا را نمی خواهیم .خانواده های شما را نیز تحت فشار قرار می دهند و خزعبلاتی از این دست که واکنشی جز پوزخند اسرا را در بر نداشت . در فیلم امپراتور ساخته ۲۰۱۲ عبارتی دارد که ژاپنی ها به رغم سرنوشت بد جنگ که تصمیمات امپراتور هیروهیتو و هیات حاکمه در فرایند جنگ برایشان رقم زد اما به امپراتور وفادار ماندند اما به صراحت باید اعتراف کرد ملت ایران و از جمله فرزندان بند نشین خمینی کبیر ره در وفاداری توام با بصیرت و معرفت فاتح قله هایی شدند که سنت زده های ژاپنی از درک آن عاجزند .پس اعلام صلح گروهی در ژابن به مقر امپراتور هجوم بردند تا او را بکشند اما مخفیگاهش را نیافتند اما سربازان خمینی با گفتار و کردار ثابت کردند که جنگ و صلح پا به رکاب امامشان هستند .
پس از قبول قطعنامه ۵۹۸ عراقی ها به فکر افتادند به خیال خام خود با بردن اسیران برای زیارت عتبات چهره کریهی از آنان بر لوح سینه اسرا حک شده را بزک کنند اما ماجرا بر وفق مراد آنان پیش نرفت و چه دیدنی بود قیافه های ماتم زده افسران بعثی آنگاه که در جوار ضریح سپهدار حسین ع طنین صدای پاره های وجودی ملت ایران پیچید که " ابا الفضل علمدار خمینی را نگه دار ." گاهی روزنه هایی باز می شد و در سیاه چال بی اطلاعی خبرهایی به جمع اسرا درز می کرد که واقعیت های جهان بیرون را می فهمیدند اسرا نام این منبع خبر را سفره حضرت ابا الفضل گذاشته بودند . از جمله رزق ما از این سفره سخنی از امام ره در باره اسرا بود که در پیام خود به مناسبت سالگرد دفاع مقدس نوشته بود :" اسرا در چنگال دژخیمان خود سرود آزادی اند و احرار جهان آنان را زمزمه می کنند . " این بود که رشته های جعلی ماشین دروغ سازی عراقی ها در نزد اسرا پیشاپیش پنبه می شد و تلاش های مذبوحانه شان جواب عکس می داد . یک روز همه را جمع کردند و فیلم مسخره ای به نمایش گذاشتند که مثلا ایران با اسرای عراقی بد رفتاری می کند .پاسداران دو پای اسیری را به دو ماشین جیپ بستند و در جهت مخالف حرکت کردند تا دو نیم شود .بعدها معلوم شد این فیلم به سفارش عراقی ها در یکی از کمپانی های غربی پخت و پز شده است . نمایش در حدی کارتونی و حماقت بار بود که مخاطبانی که هرگز سر رشته از فیلم سازی و فیلمبرداری نداشتند هم ساختگی بودنش را می فهمیدند . پس از نمایش افسر عراقی چانه خود را حرکت داد که ببینید ( امام ) خمینی ..به یکباره صدای رسای صلوات دیوارهای بتونی اردوگاه را لرزاند . ماموران داخل جا خوردند نگاهبانان طبقه دوم دست به ماشه شدند .ستوان عبد السلام که می خواست ظاهر خود را عادی نشان دهد پرسید چرا صلوات فرستادید من فقط گفتم ( امام ) خمینی ..این بار صدای صلوات دو چندان شد و بار سوم که نام امام را به نشانه طعن و تعریض بر زبان آورد تو گویی بمب صلوات منفجر شد و او چاره ای نداشت جز آن که کمی غر و لند و تهدید کند و بعد جل و پلاسش را بردارد و برود. .
بعثی ها خیلی علاقه مند به ایجاد تفرقه در جمع اسرا بودند . گاهی بچه ها را بر اساس قومیتی ( ترک و کرد و فارس و..) در آسایشگاه ها توزیع می کردند . گاهی بازی سپاهی ارتشی سرباز بسیجی راه می انداختند . گاهی بر اساس میزان مذهبی بودن و رفتار افراد تصمیم می گرفتند و .. اما رزمندگان دربند ایرانی که همگی بر اساس غیرت ملی و اعتقاد به باورها آمده بودند طعمه چرب و چیلی نبودند که به راحتی از حلقوم آنان پایین بروند . یادی کنم از یک شهید بزرگوار حمزه عبدی اهل مشهد که دانشجو و طلبه بود و گویا بعدها در کردستان عرشی شد . در حال وضو گرفتن بود که مسوولی گفت حاجی برای راهپیمایی امروز یک شعار تازه می خواهیم و او فی البداهه گفت :
اگر از آسمان ها تیر بارد
اگر صدام هزاران ناو آرد
قسم بر نهضت پاک حسینی
که هرگز بر نگردیم از خمینی
اگر صدام هزاران ناو آرد
قسم بر نهضت پاک حسینی
که هرگز بر نگردیم از خمینی
آری صد دام که هیچ اگر دام های بی شمار هم نصب می کردند بلند پروازان متمسک به قرآن و عترت را باکی نبود.
ماموران عراقی در قیاس با اسیران ایرانی درست نقطه مقابل بودند . بهترین توصیف آن است که بگوییم آنان به موازات جهل و بادیه ای بودن آدم های آهنی و رباط هایی را می ماندند که اخم و لبخند و ایست و حرکتشان بر اساس دستور بالادستی انجام می شد . گاه می شد که از جواب سلام هم خودداری می کردند چون فلسفه زندگی شان بر اساس " مامور بودن و معذور بودن " رقم می خورد . قساوت قلبی که نشان می دادند آدمی را به عجب وا می داشت که جنس اینان واقعا ، از جنس آدمی است ؟!
اما آنچه رمز زنده ماندن و از پا نیفتادن اسیران ایرانی شد تا جایی که آن راحل عظیم الشان آنان را به مدال " آزادگی " مفتخر کرد موارد زیر بود؛
۱- اسیران ایران نه تنها احساس بیچارگی و بد اقبالی نداشتند که از عمق ایمان خود را عزیز دردانه خداوند می دانستند . بر این باور بودند که از نظر خدایشان شایسته بوده اند که برای امتحان و ابتلا بر گزیده شده اند . " البلاء للولاء " اگر با دیگرانش بود میلی
چرا ظرف مرا بشکست لیلی
۲- آنان با عبرت از تاریخ و درگذر زمان و تجربه به این اقناع رسیده بودند که دشمن هرگز خیرخواه آنان نیست . (لَا یَرۡقُبُونَ فِی مُؤۡمِنٍ إِلࣰّا وَلَا ذِمَّةࣰۚ وَأُو۟لَـٰۤىِٕكَ هُمُ ٱلۡمُعۡتَدُونَ) التوبة 10] "
۳- با لطف و الهامات الهی و راهنمایی های برخی از کسانی که گویا خداوند ماموریت همراهی اسرا را به آنان داده بود آنان یکی از بزرگترین چالش ها و تهدیدهای عمر که برای هر کسی متصور هست را به فرصت میانبر برای زندگی احسن مبدل کردند.
• در سختی های اسارت انسان های شریف و مدیر و دلسوز زیادی بودند که خود را وقف راهنمایی و کمک به همسنگرانشان کرده بودند . در این میان نقش گروه هایی همچون طلاب و روحانیون ، معلمان ، برخی فرماندهان سپاهی و ارتشی ، افرادی دنیا دیده و پا به سن گذارده و.. در مسائل و قضایای پیش آمده درونی جامعه اسرا و در نحوه تعامل آنان با عراقی ها و افراد صلیب سرخ جای بررسی خاص دارد.
اما دریغم می آید که یادی از عزیز سفر کرده حاج سید علی اکبر ابوترابی ره نکنم که حق بزرگی در حد پدری بر تمام آزادگان دارد همو که رهبر انقلاب در وصفش نوشت :" چون خورشیدی بر دل های اسیران مظلوم می تابید و چون ستاره درخشانی هدف و راه را به آنان نشان می داد و چون ابری فیاض امید و ایمان را بر آنان می بارید ." آری ، او چون دریا بود ، به نزدیکان و هم اردوگاهی ها در و جواهر می بخشید و برای دورتر ها که توفیق همجواری نداشتند ابرهای بارانی مملو از خیرخواهی و نصائح سازنده می فرستاد .
۴- دینداری و تمسک به شرع انور و معارف قرآنی و اهل بیتی کلید آرامش و عیش راحت در میان طوفان ناملایمات ، شکنجه های روحی و روانی و تحقیرات دشمن به ظاهر مسلط بود . تا جایی که بی هیچ مبالغه ای ترس و ابهت آنان را در چشمان ماموران دشمن می شد دید و خوب گفته اند که شیر شیر است هر چند که در بند باشد.
۵ - آنان خوب می دانستند که حوادث زندگی و ابتلائات روزگار کوره ای را می ماند که همچون آهن گداخته می شود و در نهایت به فولادی مقاوم و خم ناشدنی تبدیل می گردد . بر آنان شرحی گذشت که رهبر معظم ذخائر بزرگ انقلابشان خواند و با عنوان الماس های درخشان وصفشان کرد .
۶- اینک در بستر حق الیقین می بینیم و احساس می کنیم که هر یک از لحظه های سخت اسارت اما برای مومنان شیرین ، در زندگی پس از بازگشت چقدر کارگشا بود . حسن ظن به خداوند ، درک مقام تسلیم و رضا ، دوست شناسی ، دشمن شناسی ، حسن ظن به مردم و وفاداری به ولی حق ، تحمل سختی ها و غره نشدن در آسانی و رخاء ، سعی و تلاش در میدانگاه تعلیم و تعلم و آموختن فن و حرفه و هنر و حرکت بر مدار سبک زندگی سالم ، جانفزا و امید آفرین و..
۷ - اسرا در اسارت خدمت بی منت را آموختند و جمله طلایی ابوترابی عزیز را بر گوش جان آویختند که می گفت : " پاک باش و خدمتگزار " .ایثار و از خود گذشتگی آن دوران مثال زدنی بود. آنان هرگز برادران مجروح ، معلول و بیمار خود را بی یاور رها نکردند . از اندک رزق خود زدند تا بنیه ضعیف ترین ها را تقویت کنند . در انجام امور جاری ناتوانان از هم سبقت می گرفتند و آن را معامله با خدا می دانستند . و این فضایل اخلاقی در وجودشان تبدیل به ملکه ای شد که ان شاء الله در همیشه حیاتشان ادامه خواهد یافت .
۸ - در آن دوران سخت فتنه های جور وا جور سیاسی اجتماعی را تجربه کردند . طعم تلخ شایعه و دشمن باوری را چشیدند و رنج اندک افراد بریده و در دامن دشمن غلطیده را تحمل کردند اما این همه حکم شعله های پر شراره را داشت که الماسشان کرد و به میزان خلوص جوهر وجودشان افزود .
• یادمان باشد نمی خواهم بگویم اسرا فرشته بودند . دچار خطا و اشتباه نمی شدند و یا از قبض و بسط روحی و گاه عروض نا امیدی بری بودند اما ادعا می کنم با همه این موارد نهایت کار حرکت آنان بر ریل راستی و مدار حق و امید تماشایی بود.
• آمار موفقیت ۴۳ هزار آزاده پس از بازگشت گواه صادقی بر این مدعاست . شاید قریب به ۷۰ درصد آنان توانستند تحصیلات عالیه در سطوح و رشته های مختلف را کسب کنند و در خدمات شغلی و اجتماعی نیاز کارنامه درخشانی را به نمایش گذارند .
۹- در اینجا فرصت را مغتنم می شمارم و بیشتر از دیگران جوانان وطنم را مورد خطاب قرار می دهم ؛ باور کنید در اسارت قلم و دفتر ندادند و یا این اقلام کم و با قیودی سخت به طور موقت در اختیار اسرا بود آنان خاک نرم را کاغذ و انگشت خود را قلم کردند اما از آموختن باز نایستادند . با ده قاشق سوپ به عنوان صبحانه و ۸ قاشق برنج برای ناهار ساختد البته با فراز و فرودهایی که گاه پیش می آمد ؛ گرسنگی جسمشان را به تحلیل برد اما اراده شان را هرگز . لباس هایشان ده ها پینه خورد و گاه تکه گونی های پوسیده می یافتند تا وصله تن پوششان کنند اما لباس التقوی همچنان زره محکم دفاعی شان ماند. دارو و درمان در بدترین شرایط بود .پایی که گلوله و ترکش خورده بود و باید روزانه ضد عفونی و پانسمان می شد گاه تا چند هفته رسیدگی نداشت اما روحیه آن ها هرگز افول نکرد. با دو استکان آب وضو ساختند مدتها با دو پارچ ۱/۵ لیتری آب حمام کردند و در طول سال بعضا آب گرم برایشان تبدیل به خاطره گردید اما صفحه دلشان هیچگاه چرکین نگشت .و ده ها محدودیت دیگر که اسیران گاه به شوخی در نامه های خود می نوشتند ؛ " آنچه الحمد لله اینجا فراوان است انواع کمبودها و کاستی هاست . " و آهنگ آن همه سختی ها در گوش جانشان می نوازد که در سطح کلان هم می شود با درایت ، تدبیر ابتکار تلاش و قناعت و همیاری حربه تحریم ها را کند کرد . رمز سرافرازی اسیران که ملت شریف ، لقبشان را " آزادگی" نهاد فهم درست تحریف های دشمن و ناکام کردنش بود که تحریم هایش نیز بی نتیجه شد.
۱۰ - در این شرایط سخت و بویژه ابتلا به ویروس همه گیر کرونا و درگیری آحاد و اقشار مختلف با مشکلات و مصائب متعدد آنچه مجابم کرد تا در ایام بازگشت همسنگران آزاده ام از حال و هوای دوران اسارت بنویسم همین بود که شاید آموخته های آن دوران چراغی فرا روی زندگی جاری در حال و آینده باشد.
در پایان یاد امام و شهدا و بویژه شهیدان مظلوم و غریب اردوگاه های اسارت ، یاد شهدای مدافع حرم و سردار اسطوره ای اسلام که نبودش غم جاودانه در دل همگان شده است ؛ یاد همه جانبازان رزمندگان و ایثارگران و خانواده های معظم شهیدان را گرامی می داریم و جبهه سپاس بر آستان آن بی نیاز می ساییم و آن بی همتا را برای وفا و صفای مردمی بی نظیر شکر می گوییم .
باور کنید به رغم رنجوری جسمهامان آنچه باعث حفظ احترام و انسانیت ما اسیران شد در سایه لطف و عنایت الهی و مقاومت و مجاهدت در زندان ، دلگرمی به امام و امتی بود که دعای خیرشان را در کنار تلاش های عملی هر صبح و شام بدرقه راه فرزندان دربندشان می کردند .
یاد ایام اسارت یاد باد
ماموران عراقی در قیاس با اسیران ایرانی درست نقطه مقابل بودند . بهترین توصیف آن است که بگوییم آنان به موازات جهل و بادیه ای بودن آدم های آهنی و رباط هایی را می ماندند که اخم و لبخند و ایست و حرکتشان بر اساس دستور بالادستی انجام می شد . گاه می شد که از جواب سلام هم خودداری می کردند چون فلسفه زندگی شان بر اساس " مامور بودن و معذور بودن " رقم می خورد . قساوت قلبی که نشان می دادند آدمی را به عجب وا می داشت که جنس اینان واقعا ، از جنس آدمی است ؟!
اما آنچه رمز زنده ماندن و از پا نیفتادن اسیران ایرانی شد تا جایی که آن راحل عظیم الشان آنان را به مدال " آزادگی " مفتخر کرد موارد زیر بود؛
۱- اسیران ایران نه تنها احساس بیچارگی و بد اقبالی نداشتند که از عمق ایمان خود را عزیز دردانه خداوند می دانستند . بر این باور بودند که از نظر خدایشان شایسته بوده اند که برای امتحان و ابتلا بر گزیده شده اند . " البلاء للولاء " اگر با دیگرانش بود میلی
چرا ظرف مرا بشکست لیلی
۲- آنان با عبرت از تاریخ و درگذر زمان و تجربه به این اقناع رسیده بودند که دشمن هرگز خیرخواه آنان نیست . (لَا یَرۡقُبُونَ فِی مُؤۡمِنٍ إِلࣰّا وَلَا ذِمَّةࣰۚ وَأُو۟لَـٰۤىِٕكَ هُمُ ٱلۡمُعۡتَدُونَ) التوبة 10] "
۳- با لطف و الهامات الهی و راهنمایی های برخی از کسانی که گویا خداوند ماموریت همراهی اسرا را به آنان داده بود آنان یکی از بزرگترین چالش ها و تهدیدهای عمر که برای هر کسی متصور هست را به فرصت میانبر برای زندگی احسن مبدل کردند.
• در سختی های اسارت انسان های شریف و مدیر و دلسوز زیادی بودند که خود را وقف راهنمایی و کمک به همسنگرانشان کرده بودند . در این میان نقش گروه هایی همچون طلاب و روحانیون ، معلمان ، برخی فرماندهان سپاهی و ارتشی ، افرادی دنیا دیده و پا به سن گذارده و.. در مسائل و قضایای پیش آمده درونی جامعه اسرا و در نحوه تعامل آنان با عراقی ها و افراد صلیب سرخ جای بررسی خاص دارد.
اما دریغم می آید که یادی از عزیز سفر کرده حاج سید علی اکبر ابوترابی ره نکنم که حق بزرگی در حد پدری بر تمام آزادگان دارد همو که رهبر انقلاب در وصفش نوشت :" چون خورشیدی بر دل های اسیران مظلوم می تابید و چون ستاره درخشانی هدف و راه را به آنان نشان می داد و چون ابری فیاض امید و ایمان را بر آنان می بارید ." آری ، او چون دریا بود ، به نزدیکان و هم اردوگاهی ها در و جواهر می بخشید و برای دورتر ها که توفیق همجواری نداشتند ابرهای بارانی مملو از خیرخواهی و نصائح سازنده می فرستاد .
۴- دینداری و تمسک به شرع انور و معارف قرآنی و اهل بیتی کلید آرامش و عیش راحت در میان طوفان ناملایمات ، شکنجه های روحی و روانی و تحقیرات دشمن به ظاهر مسلط بود . تا جایی که بی هیچ مبالغه ای ترس و ابهت آنان را در چشمان ماموران دشمن می شد دید و خوب گفته اند که شیر شیر است هر چند که در بند باشد.
۵ - آنان خوب می دانستند که حوادث زندگی و ابتلائات روزگار کوره ای را می ماند که همچون آهن گداخته می شود و در نهایت به فولادی مقاوم و خم ناشدنی تبدیل می گردد . بر آنان شرحی گذشت که رهبر معظم ذخائر بزرگ انقلابشان خواند و با عنوان الماس های درخشان وصفشان کرد .
۶- اینک در بستر حق الیقین می بینیم و احساس می کنیم که هر یک از لحظه های سخت اسارت اما برای مومنان شیرین ، در زندگی پس از بازگشت چقدر کارگشا بود . حسن ظن به خداوند ، درک مقام تسلیم و رضا ، دوست شناسی ، دشمن شناسی ، حسن ظن به مردم و وفاداری به ولی حق ، تحمل سختی ها و غره نشدن در آسانی و رخاء ، سعی و تلاش در میدانگاه تعلیم و تعلم و آموختن فن و حرفه و هنر و حرکت بر مدار سبک زندگی سالم ، جانفزا و امید آفرین و..
۷ - اسرا در اسارت خدمت بی منت را آموختند و جمله طلایی ابوترابی عزیز را بر گوش جان آویختند که می گفت : " پاک باش و خدمتگزار " .ایثار و از خود گذشتگی آن دوران مثال زدنی بود. آنان هرگز برادران مجروح ، معلول و بیمار خود را بی یاور رها نکردند . از اندک رزق خود زدند تا بنیه ضعیف ترین ها را تقویت کنند . در انجام امور جاری ناتوانان از هم سبقت می گرفتند و آن را معامله با خدا می دانستند . و این فضایل اخلاقی در وجودشان تبدیل به ملکه ای شد که ان شاء الله در همیشه حیاتشان ادامه خواهد یافت .
۸ - در آن دوران سخت فتنه های جور وا جور سیاسی اجتماعی را تجربه کردند . طعم تلخ شایعه و دشمن باوری را چشیدند و رنج اندک افراد بریده و در دامن دشمن غلطیده را تحمل کردند اما این همه حکم شعله های پر شراره را داشت که الماسشان کرد و به میزان خلوص جوهر وجودشان افزود .
• یادمان باشد نمی خواهم بگویم اسرا فرشته بودند . دچار خطا و اشتباه نمی شدند و یا از قبض و بسط روحی و گاه عروض نا امیدی بری بودند اما ادعا می کنم با همه این موارد نهایت کار حرکت آنان بر ریل راستی و مدار حق و امید تماشایی بود.
• آمار موفقیت ۴۳ هزار آزاده پس از بازگشت گواه صادقی بر این مدعاست . شاید قریب به ۷۰ درصد آنان توانستند تحصیلات عالیه در سطوح و رشته های مختلف را کسب کنند و در خدمات شغلی و اجتماعی نیاز کارنامه درخشانی را به نمایش گذارند .
۹- در اینجا فرصت را مغتنم می شمارم و بیشتر از دیگران جوانان وطنم را مورد خطاب قرار می دهم ؛ باور کنید در اسارت قلم و دفتر ندادند و یا این اقلام کم و با قیودی سخت به طور موقت در اختیار اسرا بود آنان خاک نرم را کاغذ و انگشت خود را قلم کردند اما از آموختن باز نایستادند . با ده قاشق سوپ به عنوان صبحانه و ۸ قاشق برنج برای ناهار ساختد البته با فراز و فرودهایی که گاه پیش می آمد ؛ گرسنگی جسمشان را به تحلیل برد اما اراده شان را هرگز . لباس هایشان ده ها پینه خورد و گاه تکه گونی های پوسیده می یافتند تا وصله تن پوششان کنند اما لباس التقوی همچنان زره محکم دفاعی شان ماند. دارو و درمان در بدترین شرایط بود .پایی که گلوله و ترکش خورده بود و باید روزانه ضد عفونی و پانسمان می شد گاه تا چند هفته رسیدگی نداشت اما روحیه آن ها هرگز افول نکرد. با دو استکان آب وضو ساختند مدتها با دو پارچ ۱/۵ لیتری آب حمام کردند و در طول سال بعضا آب گرم برایشان تبدیل به خاطره گردید اما صفحه دلشان هیچگاه چرکین نگشت .و ده ها محدودیت دیگر که اسیران گاه به شوخی در نامه های خود می نوشتند ؛ " آنچه الحمد لله اینجا فراوان است انواع کمبودها و کاستی هاست . " و آهنگ آن همه سختی ها در گوش جانشان می نوازد که در سطح کلان هم می شود با درایت ، تدبیر ابتکار تلاش و قناعت و همیاری حربه تحریم ها را کند کرد . رمز سرافرازی اسیران که ملت شریف ، لقبشان را " آزادگی" نهاد فهم درست تحریف های دشمن و ناکام کردنش بود که تحریم هایش نیز بی نتیجه شد.
۱۰ - در این شرایط سخت و بویژه ابتلا به ویروس همه گیر کرونا و درگیری آحاد و اقشار مختلف با مشکلات و مصائب متعدد آنچه مجابم کرد تا در ایام بازگشت همسنگران آزاده ام از حال و هوای دوران اسارت بنویسم همین بود که شاید آموخته های آن دوران چراغی فرا روی زندگی جاری در حال و آینده باشد.
در پایان یاد امام و شهدا و بویژه شهیدان مظلوم و غریب اردوگاه های اسارت ، یاد شهدای مدافع حرم و سردار اسطوره ای اسلام که نبودش غم جاودانه در دل همگان شده است ؛ یاد همه جانبازان رزمندگان و ایثارگران و خانواده های معظم شهیدان را گرامی می داریم و جبهه سپاس بر آستان آن بی نیاز می ساییم و آن بی همتا را برای وفا و صفای مردمی بی نظیر شکر می گوییم .
باور کنید به رغم رنجوری جسمهامان آنچه باعث حفظ احترام و انسانیت ما اسیران شد در سایه لطف و عنایت الهی و مقاومت و مجاهدت در زندان ، دلگرمی به امام و امتی بود که دعای خیرشان را در کنار تلاش های عملی هر صبح و شام بدرقه راه فرزندان دربندشان می کردند .
یاد ایام اسارت یاد باد
یادهر لحظه شهادت یاد باد
یاد بعقوبه رمادی الانبار
موصل یک موصل دو سه و چار
و...
یاد بعقوبه رمادی الانبار
موصل یک موصل دو سه و چار
و...