راه شلمچه- مسعود بصیری؛ شاید یادآوری درآمد 120 میلیاردی نفت در سال 92 از سوی رئیس جمهوری یک نکته انتقادی به دولت قبل باشد اما واقعیت دیگری را نشان می دهد که متاسفانه باید بگوییم بیشتر یک رنجنامه است. ما در روزگاری زندگی می کردیم که پراید 20 میلیون، سکه یک میلیون، دلار 4هزار تومان و یک سفر ترکیه کمتراز یک میلیون تومان بود و البته در همان زمان هم خیلی انتقاد و اعتراض داشتیم و از زمین و زمان شاکی بودیم. یعنی دقیقا زمانی که یک موبایل جدید سامسونگ را حداکثر 3 میلیون می خریدیم و سراتوی مونتاژ داخل بیش از 100 میلیون نبود یعنی همان خودرویی که الان بیش از 700 میلیون تومان قیمت دارد.
راستش وقتی به این موضوعات فکر می کنم یاد آن قصه زیبایی می افتم که همه ما برای کودکانمان تعریف می کنیم و حتما جزو اولین قصه های زندگی همه ماست و قرار هم بوده از آن درس بگیریم و به فکر روزهای سخت باشیم .
قصه معروف، زندگی یک ملخ (یا گنجشک) و چند مورچه را روایت می کند. مورچه ها در روزگاری که هوا خوب است و غذا فراوان است به سختی تلاش می کنند اما ملخ آنها را مسخره می کند که چرا اینقدر کار می کنید و باید بخورید و بخوابید و از نعمت فراوان و هوای خوب بهره ببرید. اما مورچه ها به او می گویند روزهای سخت هم خواهد آمد و آن وقت این سخت کوشی و ذخیره آذوغه آنها را از مرگ نجات خواهد داد ولی ملخ گوش نمی دهد و به تفریحاتش ادامه می دهد. اما روزی که زمستان فرا می رسد ملخ( یا گنجشک) دچار سرما و گرسنگی شده و دست به دامان مورچه ها برای زنده ماندن می شود. سرما او را به شدت آزار می دهد و هیچ غذایی برای خوردن پیدا نم کند. درواقع او روزهای خوب را ازدست داده و اکنون گرفتار تحریم طبیعت شده است.
این قصه را همه ما بازها شنیده ایم اما فکر کرده ایم که این یک قصه برای بچه هاست. یا شاید هم فکر کردیم فقط برای حیوانات است که از این اتفاقات می افتد. یااصلا شاید حتی به این قصه هم به عنوان یک سرگرمی ساده نگاه کرده ایم که اندکی از وقت کودکمان را به خود اختصاص دهد یا این که او را ساکت کرده و باعث شود که کمتر خانه را شلوغ کند.
ما خیلی راحت می توانستیم در زمان درآمدهای زیاد و دوران وفور نعمت و فروش نفت، چرخش آرام و مطمئن به سمت اقتصاد بدون نفت را آغاز کنیم. می توانستیم سرمایه گذاری های بنیادی انجام داده و جامعه جهانی را به خود در بعضی حوزه ها مانند دارو و درمان یا برخی تکنولوژی های پیشرفته محتاج کنیم یا حداقل می توانستیم ذخیره انبارهای دلار و طلای خود را افزایش دهیم تا اگر به تحریم فرو رفتیم یک دهه را بدون آسیب سخت پشت سر بگذرایم تا دوران تازه ای آغاز شود. اما این کارها را نکردیم یا اگر کردیم بسیار ضعیف بود. از همه بدتر اینکه با واردات بی رویه نه تنها اقتصاد خود را تقویت نکردیم بلکه صنایع داخلی را تضعیف کرده و شرکتهای دانش بنیان را یکی یکی از صحنه خارج کردیم تا مبادا کسی به فکر تولید داخل بیافتد.
ادای مبارزه با قاچاق را هم درآوردیم اما بیش از 95درصد کالای قاچاقمان از مبادی رسمی وارد شد.
به جای صرف دلار برای واردات تکنولوژی یا فن و تکنیک، چوب بستنی ، کودانسانی، تلویزیون و موبایل و خودروی چینی و کرهای وارد کردیم.
تولید کننده داخل را مسخره کردیم، با قاچاق نابودش کردیم و حتی چادر روی سر خانم ها را هم با قاچاق وارد کشور کردیم که مبادا کسی در داخل برای تولید چادر هم کاری بکند.
این قصه متاسفانه بسیار اسفناک است و اگر بخواهم درباره آن بنویسم بسیار طولانی خواهد شد. لذا سخن را کوتاه می کنم اما در پایان از همه تصمیم گیران و تصمیم سازان و مشاوران اقتصادی کشور یادآوری عاجزانه تمنا می کنم یکبار دیگر قصه آن مورچه ها و ملخ بیچاره را بخوانند