به گزارش راه شلمچه، سالهاست که بهشت زهرا(س) بهترین انسانهای زمانه را در دل خود جای داده است. سالهاست که اینجا عطر دیگری به خود گرفته. از همان زمان که خون مردم از ظلم جابران زمان به جوش آمد و با تمام وجود وارد میدان مبارزه با ظلم و کفر شدند. در این راه جان دادند و تن پاکشان در بهشت زهرا آرام گرفت. پس از آن، پیروان راستینشان در میدانی دیگر مقابل دشمنان داخلی و خارجی ایستادند و باز هم شهید و شهید و شهید. و بهشت زهرا شد زیارتگاه عاشقان. قطعهای از بهشت که دل هر آشفتهای در آن آرام میگرفت. جایی که جاماندههای قافله شهدا با ناله و فغان از یاران سفرکرده مدد میطلبیدند تا دستانشان را بگیرند و به اوج ببرند. آری بهشت زهرا، خود به تنهایی دانشگاه انسان سازی شد. دانشگاهی که هر سنگ مزار آن کلاس درسی بیصداست. جایی که قدم زدن در آن انسان را برای ساعات و لحظاتی از زمین خاکی دور میکند و کسی چه میداند؛ شاید برای همیشه راهی به آسمان بیابی...
سیدمحمد مشکوهًْالممالک
مدل ارادت مردم به شهدا
اینجا در قطعه شهدا یک چیز ثابت به چشم میخورد؛ آن هم مدل ارادت مردم به شهدا است. این یک مدل ثابت و از یک جنس است. مدلهای متفاوتی از ارادت نداریم. همه یک نوع رفتار میکنند. مردم خودشان را در محضر کسانی میبینند که از دیگر آدم ها، بهترند. هر کسی به گلزار شهدا میآید، پیش انسانهای بهتر از خودش میآید. این مسئله در همه آدمها، با هر نوع تفکر، نگاه و سبکی از معرفت به مقوله شهید و شهدا، یکسان است. همه خودشان را در محضر انسانهای بهتر میبینند. وقتی به اینجا میآیند، بخواهند یا نخواهند، در زمان کوتاه یا بلند، بسته به وجود هر فرد، قطعا به سمت بهتر شدن حرکت میکنند. امکان ندارد کسی به سمت نور برود و بگوید من روشن نمیشوم. هر کسی به سمت نور برود روشن میشود، چه اراده کند و نکند. وقتی روشن شود خود را در یک حالت دیگر میبیند. حتما و یقینا آن حس خوب به دل آدمها نشسته است که مکرر میآیند؛ وگرنه هر هفته نمیآیند و اگر نیایند دلتنگ میشوند. خیلی از جوانان با مترو میآیند و الزاما اسباب راحتی برای آنها فراهم نیست. این نشان میدهد، این مسیر روی آنها تاثیر گذاشته است.
فرزندان روح الله
اینجا وقتی روی سنگقبرها را میخوانی نوشته فرزند روحالله. آری نه تنها شهدای گمنام؛ بلکه همه شهدا فرزندان روحالله هستند روحاللهی که آمد تا روح الهی را در جان مردم تازه کند و برای همه فرزندان ایران، پدری. و حال بسیاری از آنها در اینجا آرمیدهاند تا روی زمین قطعهای از بهشت بنا کنند.
خیلیها همین که وارد قطعه شهدا میشوند به رسم ادب، سراغ قطعه سرداران بیپلاک را میگیرند. ردیفهایی که حالا بیشتر از سی سال است آرامستان شهدای بی نام و نشان شده است. سن و سال شان معلوم نیست. کسی نمیداند اهل کجا هستند. رازشان را کرخه میداند، دشت دهلاویه، پادگان دوکوهه و... . اهل اینجا با عملیات فتحالمبین آشنا هستند. اینجا، به هر طرف که نگاه میکنید یاد و نشانی از جنگ دارد، از هشت سال مبارزه نابرابر، هشت سال مقاومت و ایثار.
قطعه 44 بهشت زهرا(س) به نور این عزیزان پاک منور است. این قطعه در شبهای جمعه محفل دلسوختگانی است که به یاد دوستان شهیدشان و به یاد صدها شهید جاویدالاثر در آنجا گرد هم میآیند.
قطعه شهدای گمنام
بیش از 4 هزار شهید گمنام در بهشت زهرا دفن شدهاند. مزار دو هزار و 500 نفر از آنها در قطعه 44 است و سایر آنها میهمان قطعات و ردیفهای دیگر شدهاند. شهدایی که نه نامی دارند و نه نشانی. همانهایی که از شدت خلوص، نخواستند پس از شهادت نیز نامشان فاش شود. شهدایی که در بین زمینیان گمنام و در آسمان پرآوازهاند. شهدایی که آمدند تا بگویند راه عاشقی از کوچه بینشانها میگذرد... .
قطعه فرماندهان خاکی
به سمت قطعه 24 حرکت میکنیم. در این تکه از بهشت سرداران نامآوری آرمیدهاند. سردارانی که هر کدامشان طلایهدار فتوحات بهیادماندنی در 8 سال عاشقی برای این آب و خاک بودند. محمد بروجردی، جواد فکوری، سیدموسی نامجو، سیدرضا حسینی، کاظم نجفی، احمد کشوری، رستگار، علی قمی، علیرضا موحددانش، علیاصغر رنجبران، یوسف کلاهدوز، حاج سلمان طرقی نامهای بزرگی هستند که در این قطعه در کنار آنها قدم میزنید. راستی حسین فهمیده، نوجوان شهید نیز در این قطعه، میزبان عاشقان راهش است. بر بالای مزار او و برادرش، تانکی نمادین قرار داده اند.
کمی آنطرفتر نیز اتاقکی ساده را میبینی که مزار قربان علی رخشانی و مادرش آنجاست. مادر او معروف به ننهعلی، 17 سال پایان عمرش را در همین محل، کنار مزار او، زندگی کرد و اینک محل دفن او، زیارتگاه دلسوختگان و حاجتمندان است.
عشق به سید شهیدان اهل قلم ما را پرسانپرسان به قطعه ۲۹ رساند. آنجا چشممان به مزار مبارک شهید ستاری، شهید صیاد شیرازی، شهید اردستانی و چند شهید شاخص دیگر افتاد و به رسم ادب فاتحهای نثار روح بلندشان کردیم.
شهید عطری
حوالی قطعه 26 خیلیها رد و نشانی از مزار شهید عطری بهشت زهرا میخواهند. مزار سید احمد پلارک از شهدای گردان عمار سالهاست به محلی برای زائران قبور شهدای دفاع مقدس تبدیل شده است. سید احمد آقا از توی قاب عکس حجله بالای مزارش به ما لبخند میزند. سنگ مزارش همیشه نمناک است.
شهدای مدافع حرم در امتداد راه شهیدان دفاع مقدس قدم برداشتند. حالا مزار این شهیدان امروزی در میان شهدای دیروز
جا گرفته است. برای زیارت قبور شهدای مدافع حرم باید سراغ قطعههای 26، 50، 29 و 53 را بگیرید.
یادمان شهدای هفتمتیر خیلیها را راهی قطعه 24 بهشت زهرا میکند. در این قطعه بزرگمردانی مانند شهید رجایی و شهید باهنر آرمیدهاند. مزار سید مجتبی هاشمی فرمانده جنگهای نامنظم خرمشهر و آبادان هم از زائر خالی نمیماند. شهدای تفحص شده در قطعه 50 هم مهمانان زیادی دارند.
شهدای بمباران
در قطعه 27 و 40 شهدای مظلوم و بیگناه بمبارانهای اول و آخر جنگ تهران دفن شدهاند و در میان آنان یک خانواده هفت نفره را میبینی که کوچک و بزرگشان کنار هم خوابیدهاند و یک تابلوی بزرگ مظلومیت را به نمایش درآوردهاند. گویی رقابت مظلومیت در اینجا جریان دارد چرا که به آنسوی قطعه 40 که میرسی، شهدای جنایت جنگی آمریکا علیه هواپیمای مسافربری ایرباس را میبینی که از سنین مختلف در آن خاک، آرام گرفتهاند و ندای رسواگری ابرقدرتها را برآوردهاند.
قطعه 25 که مزار شهدای مظلوم بمباران شیمیایی حلبچه توسط بمبهای اروپایی و آمریکایی است نیز در نزدیکی یادمان شهدای استشهادی و جهان اسلام از جمله خالد اسلامبولی، عماد مغنیه و... است و شاعر دلسوخته، مرحوم محمدرضا آغاسی نیز در نزدیکی آنان مدفون است.
در قطعه 50 تعدادی از شهدا که در تفحص سالهای پس از جنگ پیدا شدهاند و مزار برخی از جانبازان شیمیایی را میبینی که پس از سالها تحمل رنج به دیار محبوبشان شتافتهاند و بالاخره آرامش یافتهاند. در قطعات 27 و 35 برخی شهدای گرانقدر تفحص که بر اثر انفجار مین به شهادت رسیدهاند مانند شهیدان پازوکی، محمودوند، غلامی، شهبازی، صابری و شاهدی آرمیدهاند، همانها که بسیاری از همسران و مادران شهدا را از بلاتکلیفی به درآورده و جسد مطهر همسر و فرزندانشان را به آنها رساندند.
مبارزان انقلابی
در قطعه 39 شهدای گروه منصورون، از گروههای مبارز قبل انقلاب، در میان سالهای 50 تا 56 دفن شدهاند و در میان شان مبارز شهید سیدعلی اندرزگو را خواهی دید و یاد چهرههای متفاوت اش میافتی که برای مبارزه مجبور بود خودش را به آن صورتها درآورد و آن سختیها را تحمل کند. ما چقدر برای انتقال پیام خونبار انبیاء سختی میکشیم؟
در قطعه 15، شهدای قیام 19دی 56 شهر قم مانند شیخ علی اصغر ناصری، غلامرضا همراهی و حسین قاسمیان آرمیدهاند. همانها که خون سرخ شان تا پیروزی انقلاب در سال 57 تداوم یافت و آن حادثه نورانی را رقم زد. در قطعات 17 و 14 برخی شهدای 17 شهریور 57 از جمله شهید محمدمهدی خلص مدفون است و دست تو را میگیرد و با خود به میان دریای خون آن روز میبرد. آن روز رسوایی شاه و اربابانش بود!
زائر جامانده بهشت
در حال گشت و گذار در قطعات شهدا زائری را دیدم که با نگاهی دقیق روی سنگها را میخواند و هر از گاهی بر سر یکی از مزارها میایستد. گویا در دل با شهید نجوا میکرد. نزدیک شدم و پس از سلام و احوالپرسی از او خواستم تا کمی از حال و هوای خودش برایمان بگوید که متوجه شدم او انسی دیرینه با شهدا دارد. صحبتهایش در مورد شهدا و بهشت زهرا، یا به گفته خودش «بهشت» آنقدر زیبا و دلنشین بود که از او اجازه گرفتم تا آنها را با مخاطبان در میان بگذارم. گفت به جای نامم بنویس: «یک عدد جامانده دهه هفتادی».
می گفت: «همیشه شبایی که قراره فرداش بیام بهشت زهرا تا صبح خوابم نمیبره، با این که دو سه سالی میشه خیلی زیاد میام؛ ولی ته دلم یه ذوقی داره که نمیذاره شب بخوابم. روز قبلش لباسامو آماده میکنم، مثل وقتایی که یه مهمونی بزرگ دعوتم. همه کارامو انجام میدم تا صبح زود از خونه بیام به سمت بهشت. آخه اینجا واقعا خود بهشته، هواش، صدای پرندههاش، درختاش، مسیرش، بوش. آره بوش... من که تا حالا بهشت نرفتم؛ اما اگه بخوام توصیفش کنم میگم بهشت زهرا همون بهشتِ خداست. وقتایی که نمنم بارون میزنه، اینجا رو دیگه نمیشه وصف کرد. فقط باید باشی تا ببینی. مسیری که از مترو خارج میشی تا به قطعههای شهدا برسی، اموات دفنن. شاید براتون عجیب باشه؛ ولی من اونجا دوستای زیادی دارم... اولیش یه خانم عارف زاهده که اسمش روحانگیزه. بعدیش یه آقاییه که چشماش باهات حرف میزنه انگار با نگاهش داره التماس میکنه... از بین اموات که بگذریم میرسیم به قطعهی شهدا. اونقدر قشنگه که انگار امام حسین علیهالسلام اونجا بوده، شب رو با بچهها به دردودل نشسته و اونا براش خاطرههای شلمچه و هویزه، نهر خین، طلاییه و اروند و قصه کربلای چهار و اینکه چجوری لو رفتن و شکست عملیات و... رو تعریف کردن.
آره. بهتر از این نمیشه عطر اونجا رو وصف کرد؛ انگار که حسین علیهالسلام به دیدار شهدا اومده و حالا این بو، عطر امامه که اونجا مونده و ما صبح جمعه استشمامش میکنیم.
از بین شهدای مدافع حرم که رد بشیم و اون مسیر رو تا انتها بریم؛ میرسیم به قطعه 27، پناهگاه من!شهید مجید پازوکی، شهید تفحص...بعد از اون به سمت قطعه شهدای انقلاب میرم.
شهدای انقلاب خیلی مظلومن، توی یه قطعه بین اموات، تکوتوک باید بگردی و پیداشون کنی و از سنگ مزارهای سیاه و زشت باید تشخیص بدی که این شهیده. طلبه جوونی که زیر شکنجه وحشیانه ساواک شهید شده. خانمی که با شوهرش دستگیر میشه و چند روز بعد شهید میشن. معلمی که زیر شکنجه ساواک شهید شده. دقیقا وقتی وسط اون قطعه وایسی میبینی یکی راست، یکی بالا، یکی چپ، یکی دورتر، یکی دور و دورتر...
مزارهای شهداست... شهدای انقلاب مظلومترینن....
میدونستین تو بهشت، جهنم هم داریم؟
آره جهنم....
قطعه منافقین...
فکر کن وسط یه جاده ایستادی، طرف راستت بهشته که شهدان و طرف چپه جهنمه که منافقینن، اونجا جنگ درونی با خودت شروع میشه...
و اونجا از هزاران کلاس درس و اخلاق بهتر میآموزی. قطعه منافقین با درختای سوخته و کلاغای زیاد و سنگای شکسته.....
از اینم که بگذریم، گاهی تو بهشت که راه میرم به این فکر میکنم که یه روزی شهید مجیدپازوکی، شهید هادی ذوالفقاری، علیرضا مصطفوی و... توی این مسیر اومدن و رفتن. شاید دقیقا همین مسیری که الان من دارم میرم قدمگاه اونها هم باشه؛ اما اومدن اونا کجا و اومدن من کجا؟؟؟
اونا اومدن و شهادتشونو از شهدا گرفتن و خودشونم شهید شدن؛ اما من چی؟
با معرفت اومدن و رفتن و موندن....
راستی شهدا رفتن یا موندن؟!
شهدا عند ربهم یرزقونند و از مزارهاشون عِطر پسر علی علیهالسلام به مشام میرسه.... عِطر فاطمه سلاماللهعلیها
عِطر سیب....
گفتم که میروم اما ماندم
از قافله ستارهها جا ماندم
صبح آمد و دیدم که هنوز
با آن همه ادعا فقط من ماندم»
پس از بازگشت از بهشت زهرا، به پیشنهاد یکی از دوستان، با آقای فرهاد دوانقی روایتگر دفاع مقدس تماس گرفتم تا او از آنچه در جوار شهدا یافته برایمان بگوید و او از شهدا برایمان گفت، از معجزه هدایتگری آنها، از شهدایی گفت که پابرهنه بهدنبال شهادت بودند و حال جوانان را بهدنبال خود تا بهشت میکشانند...
نگاه مکتبی به فرهنگ شهادت
در کشورهای اروپایی یا هر جای دنیا که درگیر جنگ هستند، عروس و دامادها وقتی ازدواج میکنند به رسم ادب به کشتهشدگان جنگ ادای احترام میکنند. خانههای کشتهشدگان جنگ جهانی دوم مشخص است. در کنار خانههای آنها گلدانهای خاصی وجود دارد. در کشور کانادا، هر کسی که جانش را در مسیر آرمانی از دست بدهد، ارزشمند است. حال این فرد میتواند قهرمان ملی باشد یا میتواند وابستگی خانوادگی با یک شخص داشته باشد. به همه اینها یک چیزی به نام مکتب اضافه میشود و بالاترین ارزشی که وجود دارد مکتب است. این مکتب به ما میگوید کار کنید پول دربیاورید، همه پول و هستی خود را بدهید و ناموستان را حفظ کنید. ناموس و تمام هستیتان را بدهید و دینتان را حفظ کنید. موقعی که ما مکتبی و اعتقادی به این جریان نگاه میکنیم، میبینیم کشتهشدگان هشت سال دفاع مقدس فرای کشتهشدگان جنگ جهانی هستند. اگر نگاه ملیگرایی و همبستگی به آنها داشته باشیم ارزشمند هستند. اما زمانی که یک نگاه به آیه 169 سوره آلعمران؛ «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا» داشته باشیم، متوجه میشویم اینها یک جایگاه فضایی و والایی دارند. شاید ارتباط ما دهههای 60 تا 90 با دفاع مقدس قطع بوده باشد، حسین خرازی، شهید حسن باقری و چمران را نمیتوانستیم درک کنیم؛ چون ارتباطی با آنها نداشتیم. اما زمانی که قصه مدافعان حرم اتفاق میافتاد، کسانی که به شهادت میرسند همانهایی هستند که در کنار ما قرار داشتند و ما گاهی با آنها زندگی کردیم، بچه محل ما بودند و ما آنها را دیدیم و شناختیم. ما آنها را لمس کردیم و این موضوع را، برای ما صد چندان ارزشمند میکند. امیرالمؤمنین بند اول مناجات مسجد کوفه را چنین شروع میکند: اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الْأَمَانَ يَوْمَ لا يَنْفَعُ مَالٌ وَ لا بَنُونَ، إِلّا مَنْ أَتَى اللهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ
بنون در زبان عربی، به معنی فرزندان است. امیرالمؤمنین علیهالسلام به خدا عرضه میدارد که خدایا من به تو از روزی پناه میآورم که مال، ثروت، فرزندان به درد من نمیخورد، فقط کارهایم به دردم میخورد. خواندن مناجات مسجد کوفه، به ما یک الگوی رفتاری میدهد. میگوید کار میکنی، مشغول هستی، هر کاری میکنی، انجام بده؛ فقط کارهایی که در مسیر مکتبت انجام میدهی به درد تو میخورد. شهدا این مسیر را تمام و کمال انجام دادند.
بیماری رزمنده 15 ساله و داروی سحر!
حاج حسین کاشی خاطرهای از دوران جبهه تعریف میکرد و میگفت: در زمان جنگ یک بچه 15 ساله به مقر لشکر آمد و گفت: امکان دارد مرا قبل از نماز صبح بیدار کنید. گفتم: چرا، گفت: مریض هستم باید دارو بخورم. شب اول رفتم دیدم بیدار شده. شب دوم و شب سوم رفتم آنجا نبود. بهدنبال او رفتم دیدم پشت چادرها نشسته و دعا میکند. چیزی نگفتم. موقع صبحانه کنارش نشستم و به او گفتم اگر میخواهی نماز شب بخوانی چه لزومی دارد دروغ بگویی؟! تو گفتی مرا قبل از نماز صبح بیدار کن دارو بخورم، بیمارم. بچه 15 ساله خطاب به من گفت: وقتی گوش و چشمم امام زمان(عج) را نمیبیند و نمیشنود مریض هستم. بله درست میگفت؛ ما در عرصه دنیایی گرفتاریم و امام زمان(عج) را نه میبینیم و نه صدایشان را میشنویم. ما مریضیم. آن موقع این اتفاق افتاد. در جنگ مدافعان یک شخصی مانند مصطفی سعدزاده با سه تا بچه همه مناسبات دنیایی و معادلات مادی را به هم میزند. او به عراق میرود و از آنجا با نیروهای فاطمیون به سوریه میرود و یک ماه از نیروهای حفاظت ایران، در کنار فاطمیون پنهان میماند. بعد هم فرمانده لشکر میشود و در نهایت به شهادت میرسد. حاج قاسم درباره او میگوید بچه زرنگ به این میگن، برای شهادت میدود. این فرد یک الگو به نام سید میرافضلی، سید پا برهنه، بیسیم چی شهید همت، داشت. دو برادر شهید میرافضلی به شهادت رسیده بودند. یک روز در لب حوض به مادرش میگوید ناراحت نباش. مادر در پاسخ به او میگوید تو هم باید فدا شوی. بعد از آن سید میرافضلی بچه رفسنجان، پا برهنه در تمام جبهه این طرف و آن طرف میرفت. وقتی به او میگویند چرا پا برهنه هستی؟ میگوید من پا برهنه بهدنبال شهادت هستم. مصداق او مصطفی سعدزاده است که به مشهد میرود، شناسنامه خودش را عوض میکند، به ایران میآید؛ اما او را به سوریه اعزام نمیکنند. در آخر به عنوان زائر به کربلا میرود و با نیروهای حشدالشعبی به عراق میرود و از آنجا با شهید ابوعطا از نیروهای فاطمیون به سوریه میرود. بچههای دهه 70، 80 و 90، جنگ ندیده، به بهشت زهرا میروند و چرخی میزنند. در قطعه اموات هیچ روحی ندارد؛ چون آدم مرده تاثیری ندارد.
شهدا در بین مردم اما در داخل گلزار شهدا آدمهای مختلف
با حجاب و کم حجاب، پیر و جوان وسط قبر شهدا میچرخند. عدهای میخندند و عدهای گریه میکنند. بدون اینکه قرابت و نسبت فامیلی با آن فرد داشته باشند. این نشانه زنده بودن و تاثیرگذاری شهید است. چند سال پیش با بچهها به بهشت زهرا رفته بودیم و در مزار شهدا میچرخیدیم. مادری کنار یک قبر بود. یک نفر به عنوان نذری، هندوانه آورده بود. تعارف کرد، ما برداشتیم؛ اما مادر شهید برنداشت. پرسیدم مادر چرا نمیخوری. گفت: پسرم عاشق هندوانه بود. هر موقع هندوانه میخورد، میگفت: مادر جگرم حال آمد. 30 سال است که من هندوانه نخوردهام. این نشانه اثرگذاری و زنده بودن این آدم است که با مادر یک رابطه عاشقانه برقرار کرده و نتیجه این شده که مادر به خاطر اینکه فرزندش ناراحت نشود و رابطه عاشقانه خدشهدار نشود، هندوانه نمیخورد. یک روز در مراسم یادبودی که در میدان لشکر 27 بهشت زهرا در حال روایتگری بودم. بعد از روایتگری، خاطرهای از شهید محمود ثابتنیا که بسیار شهید خوشچهره و خوشصورت با موهای طلایی و چشمان زاغ است، تعریف میکردم. خاطره این بود که یک بار در جمع دخترهای دبیرستانی خاطره تعریف میکردم. بعد از اینکه خاطره تمام شد، از رفاقت با شهدا گفتم، یکی از دانشآموزان آمد و گفت: من سالیان سال است که عاشق این شهید هستم و با او زندگی میکنم. کیفش را باز کرد و به من نشان داد که عکس شهید را روی کیفم زدم و عاشقش شدم. اسمش را نمیدانست.
دختر شهید ثابت نیا مهمان لشکر 27 بود. بعد از تمام شدن مراسم نزد من آمد و گفت: اینها شاهدهای زنده هستند و موقعی که این حقیقت عالم را برای بچههای دهه 80 و 90 بیان میکنید، به دلیل واقعی بودن آن، بچهها میپذیرند و با آن زندگی میکنند. همیشه در پیاده روی اربعین میگویم موکب دارها اگر چیزی از امام حسین علیهالسلام نبینند این همه خرج نمیکنند. کدام آدم عاقلی همه چیز خود را اینجا خرج میکند. اگر چیزی از امام حسین(ع) نبینند پیاده روی اربعین خندهدار میشود. اما امام حسین(ع) در زندگی آنها جاری و اثرگذار است. ما به این اعتقاد داریم که شهدای ما از راه امام حسین پیروی کردند و با ذکر حسین حسین مبارزه میکردند. تمام معادلات جنگی عالم میگوید نباید ایران در جنگ با عراق، پیروز میشد. با شرایط موجود، باید سقوط میکرد. وقتی آن را به مکتب میآوریم، میگوییم ما جنگ نکردیم، ما از یک ارزش به نام دینمان دفاع کردیم و شهید دادیم. نتیجه این میشود که 240 هزار شهید داریم که هر کدام از خانواده و شهدا صاحب تاثیر هستند.
چند وقت پیش، دختر مدافع حرم را به تلویزیون آورده بودند. مجری از او پرسید دلت برای پدرت تنگ میشود؟ گفت: بله. پرسید وقتی دلت تنگ میشود چکار میکنی. گفت: با او حرف میزنم. آخرین باری که با پدرت حرف زدی و به حرفهایت گوش کرد کی بود، دختر شهید مدافع حرم که پدرش سال 95 شهید شده بود میگوید: چند روز پیش آنتن تلویزیونمان خراب شده بود. به پدرم گفتم چند روز میشود آنتن خراب است و کسی نیست آن را درست کند. پدرم آن را درست کرد. این یک امر عادی برای دختر بود و تعجبی در صورتش نبود. چطور میشود کسی راکه زنده است و در زندگی ما جاری و ساری است، نپذیریم. چگونه بچههای دهه 70 یا 80 به سر مزار آنها بروند و تاثیر نگیرند. شهدا برای خدا ناز میکردند و خدا نازشان را میخرید. این افراد تاسی از این مسیر دارند. امیرالمؤمنین به سلمان گفت میخواهی جایگاهت را در بهشت به تو نشان دهم. امیرالمؤمنین از میان دو انگشتش جایگاه سلمان را در بهشت نشان داد. یک جایگاه مجلل را نشان داد. گفت: سلمان جای تو اینجاست. میخواهی بروی؟ سلمان نگفت بله. گفت: شما هم آنجایی؟ فرمود نه. سلمان پاسخ داد: من بهشت بدون علی را نمیخواهم. تاسی از یک نگاه تکلیف مدار و مکتبی، حسین خرازی میشود که شهید 8 اسفند ماه است. قبل از عملیات کربلای 5 گردان را توجيه میکند و میگوید: در عملیات خیبر زمانی که خمپاره به کنار من برخورد کرد و دستم قطع شد، بیهوش شدم. همه چیز سفید شد و فرشتهها آمدند که من را بالا ببرند. آنجا به فرشتهها گفتم من را نبرید امام تنها است. امام گفته جزایر باید حفظ شود، او به ما نیاز دارد. وقتی این را گفتم، همه چیز به حالت عادی برگشت. قبل از کربلای 5 میگوید آخرینبار به خانه خدا رفتم و حسابم را با او صاف کردم و گفتم دیگر میخواهم بیایم.
به این ترتیب در مرحله اول کربلای 5، حسین خرازی شهید میشود. موقعی که همه قطعات این پازل را کنار هم میگذاریم، میگوییم اگر بچههای دهه ۷۰، ۸۰ و ۹۰ به بهشت زهرا بروند و با شهدا عجین شوند، شهدا دستشان را میگیرند. اینکه کمتر گفته میشود، از کم و کاستی ما است. وگرنه شهدا کارشان را خوب بلد هستند. اگر ما نمیتوانیم بچههای این نسل را نگه داریم، شهدا کم کاری ما را جبران میکند و دست ما را میگیرند. ما راهی جز تأسی از شهدا و مسیر آنها نداریم. مقام معظم رهبری میفرماید: سیره شهدا را برای جوانان این نسل بگویید. جوان صرفا به یک نگاه خاطره گویی، توجه ندارد، باید بگوییم این شهدا به دنبال چه بودند و از آسایش، آرامششان، زندگی و جوانیشان برای دینشان گذشتند. خدا کمک کند ما هم در این مسیر قدم برداریم.
با پیروی از شهدا در جنگ نرم پیروز میشویم
زمانی قطعه فرماندهان خیلی شلوغ بود. محسن وزوایی زمانی نفر اول کنکور شیمی سال 59 یا 60 بود. رفقا به او میگویند به جنگ نرو؛ بعد از جنگ کشور به مهندس نیاز دارد. میگوید امام گفته جنگ در راس امور است، الان همه چیز جنگ است. با همین تاسی به سیره شهدا میتوانیم در جنگ شناختی، که امروز وجود دارد موفق باشیم. آن جوان که شبانهروز در فضای مجازی در حوزه تولید محتوا وقت میگذارد، یک الگو دارد و میداند که باید در مسیر باشد. نیاز است گفته شود و این گفتن وظیفهای به گردن ما است. انشاءالله بتوانیم بهدرستی آن را انجام دهیم.
در قطعه شهدای مدافع حرم، نسل دهه 80 و 90 کنار قبرها هستند، در کنار قبر غدیر سرلک، رسول خلیلی، صدرزاده، حمید اسدالهی هستند. حمید اسدالهی اعجوبه جنگ مدافعان حرم است. شهدا قطعا دست جوانان را میگیرند. فقط نیاز است که ما شهدا را به جوانان معرفی کنیم. شهدا کمکاری ما را جبران میکنند.
منبع؛ کیهان