اشعار؛ بخوان ترانه ، بزن تار ، یار آمدنی است...

برخیز که حجت خدا می آید / رحمت زحریم کبریا می آید*از گلشن عسگری گذر کن که سحر / بوی گل نرگس از فضا می آید*

به گزارش راه شلمچه، در آستانه سالگرد میلاد منجی عالم بشریت حضرت مهدی صاحب‌الزمان(عج) اشعاری را تقدیم به منتظران آن حضرت می‌کنیم.

مژده ای دل که شب نيمه شعبان آمد

بر تن مرده و بي جان جهان جان آمد

بانگ تکبير نگردرهمه عالم بر پاست

همه ی گويند مگر جلوه يزدان آمد

اززمين نوربه بالا رود امشب زيرا

نور خورشيد امامت همه ی تابان آمد

قائم آل محمد «عج»گل گلزار رسول

حجه بن الحسن «عج»آن مظهر ايمان آمد

تکلیفِ بیقراری این دل چه می‌شود؟!
محمد رسولی

قسمت نشد که گاه به گاهی ببینمت
حتی به قدرِ نیم نگاهی ببینمت

تکلیفِ بیقراری این دل چه میشود؟!
اصلاً شما اگر که نخواهی ببینمت...

ای کاش یک سه شنبه شبی قسمتم شود
در راهِ جمکران سر راهی ببینمت

یا که مُحَرَمی شود و بین کوچه ای
در حالِ کارِ نصبِ سیاهی ببینمت

آقا خدا نیاوَرَد آن روز را که من
سرگرم میشوم به گناهی ببینمت

با این دلِ سیاه و تباهم چه دلخوشم
بر این خیالِ کهنه یِ واهی: ببینمت!

دارم یقین که روزِ وصالِ تو می رسد
ذکرِ لبم شده که الهی ببینمت


دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت
حمیدرضا برقعی

ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت
دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت

مانند مرده‌ای متحرک شدم بیا
بی تو تمام زندگی ام در عدم گذشت

می خواستم که وقف تو باشم تمام عمر
دنیا خلاف آنچه که می خواستم گذشت

دنیا که هیچ,جرعه ی آبی که خورده ام
از راه حلق تشنه ی من مثل سم گذشت

بعد از تو هیچ رنگ تغزل ندیده ایم
از خیر شعر گفتن , حتی قلم گذشت

تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم
یک گوشه بغض کرده , که این جمعه هم گذشت...

مولا شمار درد دلم بی نهایت است
تعداد درد من به خدا از رقم گذشت

حالا برای لحظه ای آرام می شوم
ساعات خوب زندگی ام در حرم گذشت



زهی جمال رخش کرده پرتو افشانی
 حضرت آیت الله صافی گلپایگانی

زهی جمال رخش کرده پرتو افشانی
به ماه چارده و آفتاب رخشانی

زهی ولی خدا قطب عالم امکان
جهان جود و کرم پیشوای یزدانی

ظهور قدرت دادار حجت بن حسن
که ظاهر است از او کبریای سبحانی

نجات امت مظلوم و خلق مستضعف
امید مردم محروم و فیض رحمانی

سپهر مجد و شرف شمس آسمان جلال
جمال غیب ابد شاه ملک امکانی

اگر چه پر شده عالم زفتنه و زفساد
مسلط اند به دنیا جنود شیطانی

به نام صلح و دموکراسی و وطن خواهی
زنند ضربه به شخصیت مسلمانی

گرفته است بشر راه انحراف و خطا
به هر مکان نگرم تیره است و ظلمانی

بگیرد ار همه اقطار محنت ایام
شب فراق شود هر چه بیش طولانی

بمان به جا و مشو ناامید چون آید
امام و منجی کل مقتدای پایانی

سلیل احمد مرسل همان کسی که خدا
عطا نموده به او منصب جهانبانی

جهان نجات دهد از فساد و استکبار
دوباره زنده کند راه و رسم انسانی

در آورد همگان زیر پرچم اسلام
نظام می نبود جز نظام قرآنی

ظهور می کند و می کند اساس ستم
کند زمین و زمان را زعدل نورانی

امیر معدلت آیین و معدلت گستر
دهد نجات همه خلق از پریشانی

خوش آن زمانه و آن روزگار و آن ایام
خوش آن حکومت و آن عدل و عصر روحانی


هر یوسفی که یوسف زهرا نمی‌شود
حجت الاسلام رضا جعفری

عشق از سرای این دل من پا نمی شود
مجنون دلش بجز سوی لیلا نمی‌شود
بالای تخت یوسف کنعان نوشته‌اند
هر یوسفی که یوسف زهرا نمی‌شود
این زندگی بدون تو تلخ است و بی ثمر
بی روی یار آب گوارا نمی‌شود
سایه کجا و دیدن تشریف آفتاب
می‌خواستم ببینمت اما نمی‌شود
دق مرگ کرد بس که مرا خواند بر خودم
آیینه از کنار دلم پا نمی‌شود
تعجیل کن وگرنه که از دست می‌روم
این کارها به صبر و مدارا نمی‌شود
هرگز مکن سوال چرا ما نرفته‌ایم
هر قطره‌ای که فانی دریا نمی‌شود
بر من مگیر خُرده که درد فراق دوست
جز با نگاه دوست مداوا نمی‌شود


جز سایه دستان تو، جایی نداریم
سلمان هراتی

ما بی‌تو تا دنیاست، دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم

ای سایه‌سار ظهر گرم بی‌ترّحم!
جز سایه دستان تو، جایی نداریم

تو آبروی خاکی و حیثیّت آب
دریا تویی، ما جز تو دریایی نداریم

وقتی عطش می‌بارد از ابر سترون
جز نام آبی تو، آوایی نداریم

شمشیرها را گو ببارند از سر بُغض
از عشق، ما جز این تمنایی نداریم!


پایان خوب قصه تلخ فراق ها!
مهدی عابدی

ای ناگهان‌تر از همه اتفاق‌ها!
پایان خوب قصه تلخ فراق‌ها!

یک جا ز شوق آمدنت باز می‌شوند
درهای نیمه باز تمام اتاق‌ها!

یک لحظه بی حمایت تو ای ستون عشق
سر باز می‌کنند ترک‌ها به طاق‌ها!

بی دستگیری‌ات به کجا راه می‌بریم؟
در این مسیر پر شده از باتلاق‌ها

باز آ بهار من! که به نوبت نشسته‌اند
در انتظار مرگ درختان اجاق‌ها

ای وارث شکوه اساطیر! جلوه کن!
تا کم شود ابهت پر طمطراق‌ها


خبر   دهید  به  یاران سوار آمدنی است
مرتضی امیری اسفندقه

فروغ بخش شب انتظار ، آمدنی است
رفیق آمدنی ، غمگسار آمدنی است

به خاک کوچه دیدار ، آب می‌پاشند
بخوان ترانه ، بزن تار ، یار آمدنی است

ببین چگونه قناری به وجد آمده است !
مترس از شب یلدا ، بهار آمدنی است

صدای شیهه رخش ظهور می‌آید
خبر دهید به یاران ، سوار آمدنی است

بس است هر چه پلنگان به ماه خیره شدند
یگانه فاتح این کوهسار ، آمدنی است


هـم قـافـیـه  بـهـــا ر
  علیرضا چخماقی

 شعرم از تو وزن می گیرد
ای نام موزونت

هموزن همه خوبی‌ها                      
 و در صف واژگان بی‌قرار

کدام تشنه‌تر از انتظار                  
که هم قافیه بهار است

و منتظر دیدار .


برای شیعیان کردند شاخص انتظارش را
مهدی رحیمی
 
کشیده از همان آغاز نرجس انتظارش را
نه چندین روز و شب، نه ماه خالص انتظارش را

ولایت گر که شد معیار و روضه گر که شد مقیاس
برای شیعیان کردند شاخص انتظارش را

اگر شب منتظر باشی برای دیدن خورشید
یقین اینگونه بهتر می‌کنی حس انتظارش را

فقط فصل بهار و فصل تابستان نشو خیره
مکش‌ای پنجره اینگونه ناقص انتظارش را

پرانده با شمیم خویش شب بو عطر نامش را
کشیده با همان یک چشم نرگس انتظارش را

مفاتیح الجنان صد جلد دیگر داشت در توشیح
اگر می‌گفت: مرحوم محدث انتظارش را

نه تنها آل یاسین و سمات از او نشان دارند
نوشته در امین‌الله و وارث انتظارش را

شده کرب و بلا آیینه‌ای از منتظر‌ها پس
کشیده موقع جان دادن عابس انتظارش را

منم من روضه‌ی عباس تا اینکه بیاید او
کشیدم در خودم مجلس به مجلس انتظارش را


«به ساحت عدالت‌گستر موعود (عج)»

بگیر دست دل این غریب تنها را
زهرا محدثی خراسانی

غزل بخوان و بگریان قساوت ما را
طلوع کن که ببینم صبح فردا را

دریچه ای بگشا تا که باورت گردد
ندیده هیچ دلی آسمان و دریا را

و بی تو در تب اندوه غیبتت،موعود
ندید چشم  غریبم دلی شکیبا را

تنیده روح خزان در فضای خاطر من
بگیر دست دل این غریب تنها را

پرنده بی تو در آوار سایه های غریب
غزل نخواند و گذشتیم عاشقی ها را

اگر خوشت اومد لایک کن
0
آخرین اخبار